پایان جمهوری اسلامی ولایت فقیه

 در شرایطی که منطقه خاورمیانه در التهاب جنگی بی‌سابقه فرو رفته و جمهوری اسلامی بیش از هر زمان دیگری در انزوا و ضعف قرار دارد، چشم‌انداز بازگشت به میز مذاکره بیش از آن‌که نشانه‌ای از عقلانیت یا برنامه‌ریزی بلندمدت باشد، بیشتر به واکنشی ناگزیر و از روی استیصال شباهت دارد. دیگر خبری از برگ‌های برنده‌ای نیست که پیش‌تر قدرت چانه‌زنی جمهوری اسلامی را تضمین می‌کردند. نه توان بازدارندگی موشکی مؤثری باقی مانده، نه ساختار نیابتی در منطقه توان عرض‌اندام دارد، و نه زیرساخت هسته‌ای چیزی فراتر از یک نام و ادعاست.

بر خلاف دوره‌های پیشین، این‌بار طرف مقابل – آمریکا، اروپا و البته اسرائیل – نه‌تنها مایل به مذاکرات طولانی و بی‌ثمر نیستند، بلکه با در دست داشتن یک برتری بی‌چون‌وچرا در میدان نبرد و اقتصاد، صراحتاً جمهوری اسلامی را در موقعیتی قرار داده‌اند که تنها یک گزینه دارد: تسلیم. این تسلیم اما نه یک توافق متقابل است و نه امتیازدهی دوطرفه؛ بلکه فهرستی از شروط تحمیلی است که از جمله آن می‌توان به توقف کامل غنی‌سازی، انحلال زیرساخت موشکی دوربرد، برچیده شدن کامل گروه‌های نیابتی و پذیرش نظارت امنیتی گسترده بر ساختارهای نظامی اشاره کرد.

چنین شرایطی برای نظامی که طی چهار دهه تمام اعتبار و هویت خود را بر محور «مقاومت» و «استکبارستیزی» ساخته، نه یک شکست تاکتیکی بلکه فروپاشی ایدئولوژیک است. خامنه‌ای به‌عنوان رهبر جمهوری اسلامی، که چهل سال در نقش پرچمدار جنگ سرد با غرب ظاهر شده، در برابر دو راهی هولناکی قرار دارد. از یک‌سو، پذیرش این تسلیم به معنای برهنه شدن از تمام شعارهای پیشین، تضعیف مشروعیت نزد بدنه سنتی و وفاداران نظام و در نهایت تسریع در روند سقوط داخلی است. از سوی دیگر، عدم پذیرش شرایط نیز مساوی است با آغاز زنجیره‌ای از واکنش‌ها: حملات نظامی مستقیم، تحریم‌های گسترده‌تر، و احتمالاً شورش‌های اجتماعی کنترل‌ناپذیر.

نشانه‌هایی از این تزلزل در حال حاضر نیز دیده می‌شود. فرار رهبر از صحنه عمومی در دوران جنگ ۱۲ روزه غزه و پنهان شدن در محل‌های نامعلوم، موجی از بی‌اعتمادی را حتی در درون حلقه‌های نزدیک به قدرت ایجاد کرده است. بسیاری از فرماندهان وفادار سپاه یا از میان رفته‌اند یا در انزوا قرار دارند. ماشین تبلیغاتی رژیم نیز دیگر کارایی سابق را ندارد و مردم در فضای مجازی و حقیقی هر روز با صراحت بیشتری نارضایتی خود را ابراز می‌کنند.

در چنین بستری، پذیرش شروط جدید مذاکره می‌تواند همچون جرقه‌ای در انبار باروت عمل کند. نیروهای سنتی و ذی‌نفع، مانند بدنه سپاه، بسیج، و نهادهای امنیتی که تمام منافع اقتصادی و طبقاتی‌شان به ادامه وضع موجود وابسته است، به‌سادگی تن به عقب‌نشینی نمی‌دهند. شکاف میان رهبری و بدنه حاکمیت می‌تواند منجر به واگرایی‌های شدید، کودتاهای نرم یا حتی خشونت‌آمیز، و در نهایت فروپاشی نظم مرکزی شود. در همین حال، اپوزیسیون، هرچند متفرق، اما با انگیزه‌ بیشتری، امکان بهره‌برداری از فضای انفجار اجتماعی را دارد و مردم، که سال‌هاست در وضعیت اقتصادی شکننده و بی‌اعتمادی فراگیر زیسته‌اند، ممکن است در حرکتی جمعی، خواستار پایان دادن به ساختار سیاسی فعلی شوند.

از سوی دیگر، فرضیه ترور یا حذف فیزیکی رهبر جمهوری اسلامی نیز به دلایل متعددی در میان تحلیل‌گران مطرح شده است. ضعف حفاظتی، انشقاق در ساختارهای اطلاعاتی، و خشم پنهان از شکست‌های امنیتی و ایدئولوژیک می‌تواند این سناریو را از سطح شایعه به سطح امکان سوق دهد. از این منظر، حتی تصمیم‌گیری برای تسلیم هم ممکن است خارج از اختیار کامل شخص رهبر باشد و در سطوح پایین‌تر تصمیماتی برای حذف او، چه فیزیکی و چه نمادین، در حال پختن باشد.

نکته کلیدی اما در این است که فارغ از اینکه خامنه‌ای تسلیم را بپذیرد یا نه، آنچه مسلم است این‌که جمهوری اسلامی به پایان یک دوران رسیده. شاید هنوز لحظه دقیق فروپاشی ساختاری فرا نرسیده باشد، اما تَرَک‌هایی که در بدنه نظام افتاده‌اند، دیگر قابل ترمیم نیستند. در چنین شرایطی، هر تصمیمی، چه عقب‌نشینی باشد و چه مقاومت، حامل هزینه‌های سنگین و شاید غیرقابل بازگشت خواهد بود.

به‌نظر می‌رسد خامنه‌ای اگر هم به اجبار به تسلیم تن دهد، نمی‌تواند نظامی را حفظ کند که بر پایه ستیز با همین تسلیم شکل گرفته است. و اگر ندهد، احتمالاً پایان کار نه در اتاق مذاکره، بلکه در خیابان‌های تهران یا در تونل‌های امن اطراف تهران رقم خواهد خورد. این یک انتخاب نیست؛ یک بن‌بست است. و سرنوشت بن‌بست‌ها، هر قدر هم دیر، همیشه یکی است: فروپاشی.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

تحلیل سخنرانی 25 تیر ماه خامنه ای

خطر سلطه صلح منفی

امنیت ملی؛ مفهومی گفتمانی در لباس حقیقت