سیر تحول دستگاه دروغ پردازی در جمهوری اسلامی

از همان روزهای نخست پیروزی انقلاب ۵۷، نشانه‌های پنهان‌کاری و دوگانگی در گفتار و کردار مسئولان کم‌کم خود را نشان داد. گفته می‌شد «روحانیون قصد حکومت ندارند»، اما خیلی زود اصل ولایت‌فقیه به قانون اساسی اضافه شد و قدرت به دست همین روحانیون متمرکز شد. در آن سال‌ها دروغ گفتن هنوز حالت آشکار و عمومی نداشت، بیشتر پنهان‌کاری بود، بیشتر وعده‌هایی بود که داده می‌شد اما اجرا نمی‌گشت. مردم هم چون هنوز خاطره‌ای از حکومت تازه نداشتند، درک روشنی از این پنهان‌کاری‌ها نداشتند و به آن‌ها با خوش‌بینی نگاه می‌کردند. اما این آغاز راهی بود که دروغ در آن کم‌کم از یک ابزار تاکتیکی به ساختار اصلی حکمرانی تبدیل شد.


دهه‌ی شصت، دهه‌ی جنگ و سرکوب، مرحله‌ی بعدی این تحول بود. دروغ دیگر فقط یک تاکتیک نبود، بلکه بخشی از مدیریت کلان نظام شده بود. بسیاری از اعدام‌ها، سرکوب‌ها و درگیری‌ها در کردستان یا ترکمن‌صحرا در سکوت خبری و دروغ‌های رسمی رخ داد. درباره قتل‌ها چیزی گفته نمی‌شد، و اگر هم چیزی منتشر می‌شد، همه‌چیز را به دشمن و جاسوس و فتنه‌گر نسبت می‌دادند. از جنگ با عراق هم تصویر قهرمانانه‌ای ارائه می‌شد که البته با واقعیت تلخ سنگرها، آمار تلفات، و بی‌تجهیزاتی بسیجی‌ها همخوانی نداشت. در این دوران، دروغ ابزاری برای مشروعیت‌سازی و ایجاد انسجام بود؛ چیزی شبیه سپر دفاعی در برابر واقعیت.


با پایان جنگ و آغاز دوران سازندگی، دروغ هم تغییر شکل داد. حالا دیگر جای گلوله و سانسور مطلق را وعده‌های اقتصادی پرطمطراق و آمارهای زیبا ولی بی‌پشتوانه گرفته بود. می‌گفتند "ایران ژاپن اسلامی خواهد شد"، در حالی که مردم هنوز در صف کوپن ایستاده بودند. فساد مالی شروع به ریشه دواندن کرد اما مقامات آن را انکار می‌کردند یا نادیده می‌گرفتند. قتل‌های زنجیره‌ای هم با دروغ‌های تکراری درباره «عناصر خودسر» توجیه شد. دروغ اینجا، دروغی از نوع تکنوکراتیک بود؛ با ظاهری عقلانی و توسعه‌محور اما باطنی ناپاسخ‌گو.


با روی کار آمدن دولت احمدی‌نژاد، دروغ‌گویی وارد مرحله‌ای تازه شد. دیگر خبری از پنهان‌کاری نبود؛ دروغ‌ها علنی، پررنگ و تهاجمی شدند. آمار اشتغال و تورم با واقعیت هیچ نسبتی نداشت. مخالفان به دشمن فروکاسته شدند و فضای رسانه‌ای پر شد از شعار و روایت‌سازی. در انتخابات ۸۸، دروغ به اوج رسید؛ تقلب انکار شد، اعتراضات سرکوب شد و اعتراف‌های ساختگی از تلویزیون پخش شد. در این دوره، دروغ نه‌تنها ابزار بقا، بلکه سلاح تهاجمی قدرت بود؛ بی‌پرده، خشن، و توهین‌آمیز.


در دهه‌ی نود، دروغ‌گویی هم فراگیرتر شد و هم پیچیده‌تر. با رواج اینترنت و شبکه‌های اجتماعی، دیگر پنهان کردن واقعیت آسان نبود، اما حکومت همچنان همان روش قدیمی را ادامه داد. ماجرای سقوط هواپیمای اوکراینی یکی از شفاف‌ترین نمونه‌هاست: سه روز انکار، سه روز دروغ، در حالی که تصاویر و شواهد چیز دیگری می‌گفتند. در مورد کرونا، دروغ گفتند، آمار را پنهان کردند، تلفات را کم اعلام کردند. درباره‌ی اعتراضات هم همین‌طور؛ می‌گفتند کشته‌ای نیست، بعد از مدتی مشخص می‌شد ده‌ها نفر جان باخته‌اند. دروغ این‌جا دیگر فقط ابزاری برای اداره حکومت نبود؛ بلکه تبدیل شده بود به یک روتین، به بخشی از زبان رسمی، به عادتی که خودِ دروغ‌گو هم گاه به آن باور دارد.


اکنون، در میانه‌ی دهه‌ی ۱۴۰۰، به نظر می‌رسد دروغ‌گویی به جایی رسیده که حتی دیگر اثرگذار نیست. مردم آن‌قدر شنیده‌اند که دیگر باور نمی‌کنند. آن‌قدر آمار غیرواقعی دیده‌اند که عددها بی‌معنا شده‌اند. آن‌قدر تکذیب شنیده‌اند که تأیید هم دیگر اعتباری ندارد. شاید همین بی‌اثریِ دروغ، نشانه‌ی خطرناک‌ترین مرحله باشد؛ جایی که فاصله‌ی میان حکومت و جامعه چنان زیاد شده که زبان مشترکی باقی نمانده و هر کدام در جهان خود زندگی می‌کنند.


دروغ در جمهوری اسلامی، از یک پنهان‌کاری مصلحت‌اندیش در سال‌های اولیه، به یک ماشین تولید واقعیت جایگزین در دوران جدید تبدیل شده است. اما واقعیت، دیر یا زود خودش را نشان می‌دهد؛ اگر نه در اخبار رسمی، در زندگی روزمره‌ی مردمی که دیگر به هیچ روایت رسمی اعتماد ندارند. 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

تحلیل سخنرانی 25 تیر ماه خامنه ای

خطر سلطه صلح منفی

امنیت ملی؛ مفهومی گفتمانی در لباس حقیقت