چرا به هم اعتماد نمی کنیم ؟
بیاعتمادی مردم ایران به یکدیگر و به نهادها، شخصیتها و جریانهای سیاسی فقط یک حس شخصی یا اخلاقی نیست، بلکه ریشه در تجربههای تاریخی، اجتماعی و سیاسی عمیقی دارد که طی سالها و بلکه قرنها شکل گرفته است. ایرانیها بارها امید بستهاند، دل دادهاند، حمایت کردهاند و در نهایت با خیانت یا شکست روبهرو شدهاند. از مشروطه و ملی شدن نفت گرفته تا انقلاب ۵۷، اصلاحات، و جنبش سبز، در هر دورهای موجی از امید به تغییر پدید آمد اما در نهایت، یا آنکه به قدرت رسید خود فاسد شد یا ساختار آنچنان مستحکم بود که هیچ صدای مستقلی در آن دوام نیاورد. وقتی وعدهها مدام بینتیجه میمانند و آنهایی که قرار بود نماینده مردم باشند، یا در قدرت حل میشوند یا از کشور میروند و از دور نسخه میپیچند، دیگر کسی دلخوش نمیماند. مردم با خود فکر میکنند اگر من امروز حمایتی کنم، فردا این آدم هم ممکن است بفروشد، بترسد یا کنار بکشد؛ پس چرا هزینهاش را من بدهم؟ نمونهاش را بارها دیدهاند، کسانی که زمانی حرف مردم را میزدند، امروز پشت میزهای قدرت نشستهاند یا زندگی راحتی در غرب دارند. این تجربههای تکراری باعث شده که مردم نهتنها به حاکمان بلکه به مدعیان تغییر هم بیاعتماد شوند.
دروغ هم نقش مهمی دارد. دروغهایی که از تریبونهای رسمی پخش میشود، دروغهایی که در آمار و اخبار میشنویم، و حتی دروغهایی که در روابط روزمره میان مردم جریان دارد. وقتی میگویی هوا پاک است و مردم سرفه میکنند، وقتی میگویی دلار ارزان میشود و فردا گرانتر میشود، وقتی میگویی کسی کشته نشده اما فیلمش در اینترنت هست، مردم یاد میگیرند که هیچ چیز را نباید از ظاهرش باور کنند. این بیاعتمادی به سطح روابط انسانی هم سرایت کرده، جایی که حتی در میان همسایگان و دوستان هم یک نوع گارد و تردید دیده میشود. کسی به راحتی به کسی دیگری پول قرض نمیدهد، کسی به حرف دیگری برای کار خیر یا کار جمعی اطمینان نمیکند، و همه فکر میکنند که نکند سرشان کلاه برود.
نهادهای مستقل هم که بتوانند به این بیاعتمادی پاسخ بدهند، یا وجود ندارند یا تضعیف شدهاند. در کشوری که رسانههای آزاد، قوه قضاییه مستقل و نهادهای مدنی قدرتمند نباشند، مردم نمیدانند که اگر حقی از آنها ضایع شد، کجا باید شکایت کنند و اصلاً چه کسی از آنها حمایت خواهد کرد. این ندانستن و بیپناهی هم خودش عاملی است برای گسترش بیاعتمادی.
مردم در سالهای اخیر نهفقط از دولت و اپوزیسیون، بلکه از خودِ مردم هم ناامید شدهاند. وقتی در بزنگاههای حساس، کسی به خیابان نمیآید، کسی کمک نمیکند، یا حتی در اعتراضات عمومی، مردم یکدیگر را لو میدهند یا فیلمبرداری میکنند تا شاید امتیازی بگیرند، احساس میکنی در میانه میدان تنها ماندهای. این حس تنهایی، تلختر از شکست است و ضربهاش عمیقتر.
در نهایت، باید گفت که بیاعتمادی مردم ایران فقط یک ضعف روانی یا اخلاقی نیست. این واکنشی است عقلانی و محتاطانه به شرایطی که در آن، فریب دیدن، پشتپا خوردن و شکست خوردن به یک قاعده تبدیل شده است. اما همین عقلانیت اگر ادامه پیدا کند، میتواند خطرناک شود؛ چون بیاعتمادی اگر از حد بگذرد، مانع هرگونه همکاری و اتحاد و تغییر خواهد شد. مردمی که به هم شک دارند، هیچ تغییری را نمیتوانند رقم بزنند. و شاید درست همینجاست که سیستمهای اقتدارگرا برنده میشوند: جایی که همه از همه میترسند، هیچکس به کسی اعتماد ندارد و در نتیجه هیچ حرکتی ممکن نمیشود.
نظرات
ارسال یک نظر