خطر سلطه صلح منفی
در هفتههای اخیر، با افزایش تنشها میان ایران و اسرائیل و احتمال گسترش درگیریهای نظامی، گفتمانی آشنا در فضای سیاسی و رسانهای کشور دوباره تقویت شده است؛ اینکه «الان وقت اختلاف نیست» و «در برابر دشمن خارجی باید متحد بود». این گفتمان که سالهاست در بزنگاههای مختلف از سوی حکومت ایران تبلیغ میشود، این بار هم در میان برخی از مردم و حتی برخی از منتقدان و مخالفان جدی حکومت، واکنشهایی همراهانه برانگیخته است. اما این همراهی چه معنایی دارد؟ و در نهایت چه پیامدهایی برای آینده سیاسی و اجتماعی ایران خواهد داشت؟
در روانشناسی اجتماعی، چنین واکنشی از سوی جامعه را میتوان با مفاهیمی چون «ترس از آینده نامعلوم»، «اضطراب جمعی»، و «نیاز به احساس امنیت» توضیح داد. در فلسفه سیاسی نیز، این پدیده اغلب در قالب «صلح منفی» تحلیل میشود. اصطلاح «صلح منفی» را نخستین بار یوهان گالتونگ، جامعهشناس و نظریهپرداز صلح نروژی، مطرح کرد. بر اساس نظریه گالتونگ، صلح منفی به معنای فقدان خشونت مستقیم است؛ یعنی جامعهای که در آن جنگ یا نزاع مسلحانهای در جریان نیست، اما ساختارهای ظلم، نابرابری، سرکوب، و بیعدالتی همچنان برقرار است.
در صلح منفی، مردم نه از سر رضایت، بلکه از روی اجبار یا اضطرار، از مطالبهگری، اعتراض، و اصلاحخواهی صرف نظر میکنند. این وضعیت، از منظر سیاسی، ابزاری در خدمت حفظ وضعیت موجود است؛ ابزاری که حکومتها برای مشروعیتبخشی به خود، بهویژه در شرایط بحرانی، آن را برجسته میکنند. حکومت ایران نیز در طول دهههای گذشته همواره از این ابزار بهره برده است؛ چه در دوران جنگ ایران و عراق، چه در تحولات منطقهای مثل جنگ سوریه، و چه امروز در مواجهه با اسرائیل.
یکی از وجوه مهم این گفتمان، تکیه بر عنصر «دشمن مشترک» است. حاکمیت با برجسته کردن تهدید بیرونی تلاش میکند اختلافات داخلی را بیاهمیت جلوه دهد. در این روایت، هرگونه اعتراض یا انتقاد، بهصورت تلویحی یا آشکار، همسویی با دشمن خارجی تلقی میشود. همین رویکرد، منتقدان را در موقعیتی دشوار قرار میدهد: اگر سکوت کنند، در تثبیت وضع موجود شریکاند؛ اگر سخن بگویند، متهم به خیانت یا همراهی با دشمن میشوند. این دوگانهی کاذب، نهتنها صدای جامعه مدنی را خاموش میکند، بلکه امکان گفتوگوی دموکراتیک را نیز از بین میبرد.
باید توجه داشت که بسیاری از مردمی که در چنین شرایطی به گفتمان وحدت در برابر دشمن تن میدهند، لزوماً حامی حکومت نیستند. بسیاری از آنها مخالفند، ناراضیاند، و حتی قربانی همین ساختارند. اما ترس از جنگ، فروپاشی، یا هرجومرج، آنها را به انتخابی محافظهکارانه وادار میکند. این انتخاب از نظر روانی قابل فهم است. انسانها در شرایط عدم قطعیت، به سمت گزینهای متمایل میشوند که امنیت روانی بیشتری برایشان فراهم کند، حتی اگر این گزینه ناعادلانه یا ناکارآمد باشد. این را میتوان در بسیاری از جوامع تحت فشار دید؛ از آلمان در دوران نازیها گرفته تا روسیه دوران پوتین و کشورهای آمریکای لاتین در دهههای دیکتاتوری.
یکی از ابزارهای اصلی حکومت ایران در تقویت این گفتمان، دشمنی با اسرائیل است. سالهاست که اسرائیل بهعنوان «دشمن مطلق» معرفی میشود. این دشمنی، هم ابعاد سیاسی دارد و هم نمادین. اما باید میان سیاست رسمی حکومت و نگاه مردم تفکیک قائل شد. بر اساس پژوهشهای مستقل، میزان یهودستیزی در ایران در مقایسه با کشورهای همسایه، مانند عراق، عربستان یا یمن، بهمراتب پایینتر است. این نشان میدهد که بسیاری از ایرانیان، حتی اگر از اسرائیل بهعنوان یک کشور سیاستورز منتقد باشند، الزاماً دارای گرایشهای ضدیهودی نیستند. به بیان دیگر، یهودستیزی یک سیاست دولتی است، نه الزاماً یک گرایش عمومی در جامعه.
همین تمایز نشان میدهد که بسیاری از کسانی که در مواجهه با تهدید اسرائیل موضع دفاعی اتخاذ میکنند، نه از سر باور ایدئولوژیک، بلکه به دلیل ترس از وضعیت ناشناخته پس از بحران، یا ترس از تشدید سرکوب داخلی، با گفتمان رسمی همراه میشوند. در بسیاری موارد، افراد با خود میگویند: «فعلاً وقت این حرفها نیست»، یا «اگر کشور آسیب ببیند، همه چیز از دست میرود». این گزارهها، اگرچه از نظر احساسی قابل درکاند، اما در نهایت راه را بر تحول واقعی میبندند.
یکی دیگر از پیامدهای صلح منفی، تبدیل آن به یک استراتژی رسمی و دائمی از سوی حکومت است. در حالی که در برخی کشورها، صلح منفی دورهای موقت برای عبور از بحران است، در ایران به نظر میرسد که حکومت از آن بهعنوان یک ابزار دائمی استفاده میکند. یعنی حتی در نبود تهدید جدی، باز هم گفتمان «دشمن در کمین است» حفظ میشود. این فضای دائمی هشدار و تهدید، مردم را خسته، بیانگیزه، و گوشبهفرمان نگه میدارد. در چنین فضایی، نه امیدی به اصلاح باقی میماند، نه زمینهای برای گفتوگوی ملی.
از دیدگاه فلاسفه اخلاق و سیاست، چنین وضعیتی نه تنها ناپایدار، بلکه غیراخلاقی است. فیلسوفی چون جان رالز معتقد است که مشروعیت سیاسی باید بر پایه رضایت آگاهانه شهروندان و عدالت اجتماعی باشد، نه بر ترس و سکوت. هانا آرنت نیز تأکید میکرد که وظیفهی شهروند، اطاعت کورکورانه نیست، بلکه مشارکت در فضای عمومی و نقد قدرت است. حتی در سنت اسلامی نیز، اصل «النصیحه لائمه المسلمین» بر اهمیت نقد و خیرخواهی برای حاکمان تأکید دارد. بنابراین، پذیرش صلح منفی، اگرچه از نظر روانی قابل فهم است، اما نه از نظر اخلاقی، نه از نظر سیاسی، و نه از منظر دینی، قابل دفاع نیست.
همچنین، اگر تجربه کشورهایی را که در وضعیت صلح منفی باقی ماندهاند مرور کنیم، درمییابیم که این وضعیت، دیر یا زود به بحرانهای شدیدتر انجامیده است. نمونه مصر در دوران مبارک، یا الجزایر در دهه نود، نشان میدهد که حکومتهایی که بر سکوت، سرکوب و تعلیق مطالبات تکیه کردهاند، در نهایت با انفجار اجتماعی مواجه شدهاند. در مقابل، کشورهایی که با هزینههایی سنگین اما شجاعانه بهسوی صلح مثبت حرکت کردهاند، مانند آفریقای جنوبی پس از آپارتاید، توانستهاند چشماندازی پایدار و قابل توسعه بسازند.
در نهایت باید گفت، مردم ایران حق دارند از جنگ، بحران، و بیثباتی بترسند. اما نباید اجازه دهند که این ترس، آنها را به دام یک صلح منفی دائمی بیندازد. این صلح ظاهری، مطلوب حکومت است، چرا که هزینه پاسخگویی را از دوش آن برمیدارد و مردم را به پذیرش وضع موجود عادت میدهد. اما این وضعیت اگر ادامه یابد، نهتنها اصلاحی در کار نخواهد بود، بلکه بحرانها انباشتهتر و انفجار آینده مهیبتر خواهد بود. تنها راه عبور، آگاهیبخشی، تقویت نهادهای مستقل، و مطالبهگری مستمر از سوی مردم است. صلح واقعی، نه در سکوت و انفعال، بلکه در برقراری عدالت، شفافیت، آزادی بیان و مشارکت فعال شهروندان شکل میگیرد. این همان صلح مثبتی است که شایستهی مردم ایران است.
نظرات
ارسال یک نظر